عقیده
|
|
من زینبم که داغ برادر چشیده ام بار غم جدایی او را کشیده ام
هم دیده ام که سر زقفایش بریده اند هم راس خون چکان به روی نیزه دیده ام
دنبال کودکان به روی خارهای دشت آسیمه سر به پای برهنه دویده ا م
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام من طعنه ها و زخم زبانها شنیده ام
از من مخواه تا که بگویم چها گذشت گویاست شرح قصه ز رنگ پریده ام
سروی شکسته سر به روی نیزه بود و من پایین نیزه از غم او قد خمیده ام
پژمرده گشت باغ گلم یک به یک ولی یک ذره نیز سست نگشته عقیده ام
راضی است چون خدا به خداوندیش قسم در راه دوست این همه غم را خریده ام
|
دوشنبه 92 آبان 27 |
نظر بدهید
|
|
|
|